مدح و ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
فکر بِکرم چو زِ هَر دایره پرهـیز کند روی گردان نظر از هرغم ناچیز کند گوش دل راز مگو بشنود از پردۀ غیب تا چه مقدار کسی؛ گوش دلی تیـز کند آسمان امشب اگر بارش رحمت ریزد هـمره بارش خود زمـزمه ای نیـز کند باب رحمت به سرا پرده اگر باز شود به تُـهـی دستی دل فـاطمه گـلریـز کند عارفی نیست که تسبـیح بهاران شنـود بـاز هر دم سخـن از زردی پـائیز کند احسن الحال چو از نـاحـیۀ زیـنب شـد فـرد عصیان زده را عبد سحرخیز کند هرکه دل سوختۀ حضرت زهرا بشود تازه افــروخـتــۀ زینب کبــری بشــود پیر شد هر که دل افـروختۀ زینب شـد آن دلی سوخت که دل سوختۀ زینب شد عمر اگر در ره بانوی وفا رفت ز دست نـشد از دست که انـدوخـتۀ زیـنب شـد هرکه شد عبد درش عارفِ بالله اش خوان که دلش مـعــرفت آمــوختۀ زینب شـد شده عـالـم همه حـیـران حـسیـنـش امّا چـشم اربـاب کـرم دوخـتـۀ زیـنب شـد آنکه دل را به غم و محنت دنیا نفروخت تــا ابــد بـنــدۀ نـفــروخـتـۀ زیـنب شـد چه کند شعـلۀ محشر به سـرا پردۀ دل که شفـیـعـش جگـر سـوختۀ زینب شد چشم ما کاسۀ باب الکرم گـریۀ ماست هر کجا نام وی آید حـرم گریۀ ماست آنکه نام از طرف خــالـق اعظـم دارد مـدح و تمجـیـد ز پیـغـمبر اکـرم دارد کیست جز حضرت زینب که سرا پردۀ او حاجبی پاک، چنان حضرت مریم دارد زیـنت نام عـلـی در گـرو زیـنب بــود بـاب عـلـم است که ابـواب مـقـدم دارد عقل مات است که عنوان عقیله ازچیست؟ جایگاهی ست به عصمت که گمانم دارد سایۀ فاطمه با هـیـبـتی از نـور رسیـد رتبه ای خاص در این بیت معظّم دارد انبیا واسطۀ فیض و در این خانه مقیـم هر که اینجاست گدا، فیض دمادم دارد محـو زینب شده؛ دنیا ز سرش می افتد آسمانی شــود آنکس به درش می افـتد اولـیا را هـمگـی روح مـنـاجـاتـی تـو مؤمنین را به یـقـیـن قبـلـۀ حـاجاتی تو سِرّ مستودع زهـرایی و قََـدرت مخفی زین سبب گـنج نهان وقت زیاراتی تو کوهِ غـم ها نبرد ذرّه ای از صبر تـو را روح آزادگـی و مـعـنـی هـیـهـاتـی تـو قـلّۀ بندگی ات خواسـته تا اوج بـلاست می شـوی در دل گــودال مـلاقـاتی تـو آری از زندگی ات فتح و ظفر می روید غم چه زیباست تو را غرق مواساتی تو طـور سیـنای تجـلّی است عبادتگـاهت همچـنـان فـاطـمه بـانـوی عـبـاداتی تو کوفیان را همه تسخیر کـنی با سخنت آه از آن روز که سرگـشتـۀ شاماتی تو شأن والا نسب از بانـوی کـوثر داری ذوالفقار سخن از هـیبت حـیـدر داری عـشق را بین که علـمدار تـرین می آید اشک را بین که گهـر بارتـرین می آیـد شد شـریک غـم ایـام حـسـینـش زینب عشق را مَحرم و غمخوارترین می آید بر سر بام فلک نَه، سر نِی شهر به شهر مــاه را بـین که خـریـدارتـرین می آیـد لـشگـر غـم اگـر آیـد به مـبـارکـبـادش بـاز در قــافــلـه سـالار تـریـن می آیـد در زلال نظر پاک حسینش غرق است کــربـلا را ز جـنـان یـارتـرین می آیـد آنکه در هاله ای از نور هم افـشا نشود ســر بــازار گــرفـتــارتــریـن مـی آیـد می سزد بـار ولایت به امـانت دستـش ســوی مـظـلـوم مـددکـارتـرین می آیـد این مؤنث؛ شده پیغـمـبر امـداد حـسین هرکجا رفته حرم ساخته از یـاد حسین |